دو هفته پیش به عیادت بیماری رفته بودم که عمل قلب باز انجام داده بود تازه منتقلش کرده بودن به بخش تا منو دید شناخت. بعد احوال پرسی های متداول دکتر اومد گفت باید راه بره زیر بغلشو گرفتیم یکم راه رفت خیلی زود خسته میشد به چشماش که نگاه میکردم حسم میگفت زیاد زنده نمیمونه دو سه ساعت تو بیمارستان موندم موقع رفتن تا اومدم خداحافظی کنم دیدم خابش برده بدون خداحافظی اومدم بیرون ،حس بدی داشتم که نتونسته بودم باهاش خداحافظی کنم دو سه روز یه بار زنگ میزدم حالشو میپرسیدم امروز زنگ زدم پشت تلفن گریه کنان گفتن که فوت شد
خداحافظی ,اومدم ,کنم ,راه ,زنگ ,رفت ,بدون خداحافظی ,خداحافظی کنم ,دو سه ,برده بدون ,خابش برده
درباره این سایت